فردا




My Link

Thursday, December 13, 2001

٭
سخن را از كجا بگويم؟
بهتر است چند خطي هم از محبوب خودم بگويم.
همه كه سالياني‌ است در انتظارش سحرگاهان خيره به در مي‌مانم، همو كه خواهد آمد.

اولين گ�تار را با متني از سيد مهدي شجاعي آغاز مي‌كنم.
به ما نگ�تند
راستش را به ما نگ�تند، يا لااقل همه راست را به ما نگ�تند. گ�تند تو كه بيايي خون به پا مي‌كني، جوي خون به راه مي‌اندازي و از كشته پشته مي‌سازي و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اينكه حادثه‌اي به شيريني تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند. ما از همان كودكي تو را دوست داشتيم. با همه‌ي �طرتمان به تو عشق مي‌ورزيديم و با همه‌ي وجودمان بي‌تاب آمدنت بوديم.
عشق تو با سرنوشت ما عجين شده بود و آمدنت، طبيعي‌ترين و شيرين‌ترين نيازمان بود. اما...
اما كسي به ما نگ�ت كه چه گلستاني مي‌شود جهان، وقتي كه تو بيايي.
كسي به ما نگ�ت كه وقتي تو بيايي:
پرندگان در آشيانه‌هاي خود جشن مي‌گيرند و ماهيان درياها شادمان مي‌شوند و چشمه‌ساران مي‌جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مي‌كند.
به ما نگ�تند كه وقتي تو بيايي:
دل‌هاي بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مي‌كني و عدالت بر همه‌جا دامن مي‌گسترد و خدا به واسطه‌ي تو دروغ را ريشه‌كن مي‌كند.
به ما نگ�تند كه وقتي تو بيايي:
ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مي‌ورزند؛ آسمان بارانش را �رو مي‌�رستد؛ زمين، گياهان خود را مي‌روياند... و زندگان آرزو مي‌كنند كه كاش مردگان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را مي‌ديدند و مي‌ديدند كه خداوند چگونه بركاتش را براهل زمين �رو مي‌�رستد.
تا �ردا



٭
سلام
سلامي به گرماي خورشيدي كه �ردا طلوع خواهد كرد.
از كليه دوستان عزيزي كه مرا با محبت در جمع خود پذير�تند و نامه‌هايي را براي من ارسال نمودند، بسيار سپاسگذارم.
اميدوارم كه بتوانم از خجالت ايشان درآيم.






 

كليه‌ي حقوق اين بلاگ محفوظ است.