فردا




My Link

Wednesday, September 14, 2005



Saturday, December 22, 2001

٭
شعر امروز
در اين �كرم كه با خود همدمي ز اهل و�ا يابم
ولي چون خود پريشان روزگاري از كجا يابم
«خواجه شهاب الدين»



٭
سلام
اول كار معذرت مي‌خوام آخه يه چند روزي نبودم
دوم از تمام دوستاني كه يه نامه(البته به شيوه‌ي قرن بيستم) براي من نوشتن، ممنونم
نمي‌دونم از متن قبلي خوشتون اومد يا نه؟
اگه خوشتون اومده بگيد تا بازم بنويسم



٭
اين رو واسه امتحان مي‌نويسم
Ú¯Ú† Ù¾Ú˜





Thursday, December 13, 2001

٭
سخن را از كجا بگويم؟
بهتر است چند خطي هم از محبوب خودم بگويم.
همه كه سالياني‌ است در انتظارش سحرگاهان خيره به در مي‌مانم، همو كه خواهد آمد.

اولين گ�تار را با متني از سيد مهدي شجاعي آغاز مي‌كنم.
به ما نگ�تند
راستش را به ما نگ�تند، يا لااقل همه راست را به ما نگ�تند. گ�تند تو كه بيايي خون به پا مي‌كني، جوي خون به راه مي‌اندازي و از كشته پشته مي‌سازي و ما را از ظهور تو ترساندند.
درست مثل اينكه حادثه‌اي به شيريني تولد را كتمان كنند و تنها از درد زادن بگويند. ما از همان كودكي تو را دوست داشتيم. با همه‌ي �طرتمان به تو عشق مي‌ورزيديم و با همه‌ي وجودمان بي‌تاب آمدنت بوديم.
عشق تو با سرنوشت ما عجين شده بود و آمدنت، طبيعي‌ترين و شيرين‌ترين نيازمان بود. اما...
اما كسي به ما نگ�ت كه چه گلستاني مي‌شود جهان، وقتي كه تو بيايي.
كسي به ما نگ�ت كه وقتي تو بيايي:
پرندگان در آشيانه‌هاي خود جشن مي‌گيرند و ماهيان درياها شادمان مي‌شوند و چشمه‌ساران مي‌جوشند و زمين چندين برابر محصول خويش را عرضه مي‌كند.
به ما نگ�تند كه وقتي تو بيايي:
دل‌هاي بندگان را آكنده از عبادت و اطاعت مي‌كني و عدالت بر همه‌جا دامن مي‌گسترد و خدا به واسطه‌ي تو دروغ را ريشه‌كن مي‌كند.
به ما نگ�تند كه وقتي تو بيايي:
ساكنان زمين و آسمان به تو عشق مي‌ورزند؛ آسمان بارانش را �رو مي‌�رستد؛ زمين، گياهان خود را مي‌روياند... و زندگان آرزو مي‌كنند كه كاش مردگان زنده بودند و عدل و آرامش حقيقي را مي‌ديدند و مي‌ديدند كه خداوند چگونه بركاتش را براهل زمين �رو مي‌�رستد.
تا �ردا



٭
سلام
سلامي به گرماي خورشيدي كه �ردا طلوع خواهد كرد.
از كليه دوستان عزيزي كه مرا با محبت در جمع خود پذير�تند و نامه‌هايي را براي من ارسال نمودند، بسيار سپاسگذارم.
اميدوارم كه بتوانم از خجالت ايشان درآيم.





Wednesday, December 05, 2001

٭
بازهم سلام
نمي‌دونم چيكار كنم؟
هركسي مي‌تونه راهنماييم كنه
اصل موضوع
يه روز توي �صل پاييز يه پسري(من) تو يه شهر غريب با يه پسر ديگه دوست(دوستم) مي‌شه، بعد ميشن دو همزبون، با هم ميرن با هم ميان...
يه سال بعد تو همون �صل پاييز سر يه مشكل كوچيك باهم حر�مون شد. �رداش تا ديدمش دستم رو به طر�ش دراز كردم اما...
اما اون صورتش رو برگردوند. جند روز گذشت چند ن�ر هم هي به اين جرقه بنزين!!! اضا�ه كردند. راستش هرچي به من گ�تن من باور نكردم ولي اون رو نمي‌دونم.
يه سال گذشت... دو سال، سه سال گذشت....
تو اين سه سال تقريباً يه روز درميون همديگه رو ميديديم اما.... تنها دو موقعيت پيدا كردم كه بتونم دوباره به طر�ش دست� دوستي دراز كنم، اما نتونستم...
حالا موندم چيكار كنم.
نامه بنويسم؟ تل�ن؟ يا...
هركي اين ص�حات رو مي‌خونه يه ايميل بزنه بگه من چيكار كنم؟
اميدوارم تا �ردا بتونم مشكلم رو حل كنم.





Sunday, December 02, 2001

٭
اول بگم كه اسمم محسنه
دوم بگم ساكن يكي از شهرستان‌هاي ايرانم
سوم هم اينكه دور از وطن اصلي‌‌ام ا�تادم.
حالا هم حر� دلم رو بايد يه جايي بگم و كجا بهتر از اينجا
بازهم تا �ردا



٭
نمي‌دونم
نمي‌دونم از چي بگم؟ از كجا بگم؟ اصلاً بگم يا نگم؟
اما مي‌خواهم بگم از چي و از كي و از كجا هنوز خودم هم نمي‌دونم. شايد يادداشت روزانه، شايد از كامپيوتر، شايد هم از ....
تا �ردا





Saturday, December 01, 2001

٭
بسم الله الرحمن الرحيم
خوب اين هم اولين كلامات لاگيده شده‌ي من در اين �ضاي بيكران
معر�ي و اينجور چيزاهم باشه براي بعد، �قط از آقا حسين تشكر كنم كه اين لاگيدن رو به به ما ياد داد و اين همه آدم علا� رو مشغول كرد(البته با شما نيستم)
ديگه اينكه وبلاگرهاي عزيز من رو هم به عنوان عضو كوچكي از مجموعه‌ي وبلاگ نويسان (در حال توسعه‌ي روزا�زون) پذيرا باشند و يك وجب خاك� اينترنت را هم براي من بگذارند.
از كليه‌ي خوانندگان عزيز نيز ملتمسانه تقاضا ميإشود مرا با ايميل‌هايشان ياري كنند.
تا �ردايي ديگر






 

كليه‌ي حقوق اين بلاگ محفوظ است.